کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

یک مرد کوچک

شیرین زبونم آروم جونم

داریم آماده میشیم بریم ایران لند: مامان » شورت چه رنگی میپوشی کیارشم؟آبی یا قرمز یا سبز؟ کیارش: آبی دم در ایران لند: کیارش: بابا علی من چون لباسم آبی بوده شورت آبی پوشیدم که با لباسم ست باشه. چون شلوغه و احساس میکنه بابا علی نشنیده صداشو دوباره همینارو میگه. من و بابا علی نمیدونیم بخندیم یا خجالت بکشیم جلوی آدمای پشت سرمون.  
2 خرداد 1393

خوشبختی

خوشبختی یعنی اینکه عصر یه روز بهاری بعد از تموم شدن کار  وقتی همسرت میاد دنبالت ببینی یه تیکه از قلبت در قالب یه پسر کوچولوی خندان جای تو روی صندلی جلوی ماشین نشسته. خدایا من به من ازین خوشبختیها بیشتر بده لطفا! لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
9 ارديبهشت 1393

بهترین پسر دنیا

کیارش بهم میگه : تو بهترین مامان لیدای منی!  این روزا یه کم پیشرفت کرده و میگه : قربون مامان لیدا برم!  فکر کنم زیادی قربون صدقش رفتم !  همیشه مشغوله پیدا کردن سیم برق و سیم کشیه. تمام ترانسها و رابطهای ما و مادر جون رو جمع میکنه هی با خودش میاره بالا دوباره میبره پایین.فکر میکنم آخرش مثل بابا علی  بشه. رانندگیش با ماشین شارژی حسابی خوب شده. قربونش برم وقتی نگاش میکنم باورم نمیشه پسرمنه!  
31 فروردين 1393

بابا ی مهربون من

برنامه های آموزشی بابا علی برای کیارش نظیر ندارن! نمونه اش ساخت چراغ چشمک زن با باطری لامبورگینی کیارش خانه. دیگه معلومه که کیارش خان عاشق کارای برقیه.  از بابا علی خواهش میکنم خودش بیاد این پست رو تکمیل کنه.برای یادگاری  خیلی خوبه ...
17 فروردين 1393

26/12/92 اولین پشتک!

کیارش خیلی قشنگ مثل یک ژیمناست بدون اینکه کسی یادش داده باشه پشتک زد! باعث شد من ساعتها حیرت زده به این فکر کنم که چطور من در 6 سالگی بعد از کلاس ژیمناستیک رفتن به زور تونستم پشتک بزنم ولی این فسقلی اینقدر قشنگ پشتک میزنه؟  فیلمش هست.بعدا میزارم.
26 اسفند 1392

تحویل آپارتمان

18 اسفند 92 امروز صبح باهم رفتیم دفتر شرکت برای گرفتن نامه ی تحویل آپارتمان شما . با تاکسی تلفنی رفتیم. با یکی از همسایه ها آشنا شدیم و شماره تلفن بابا علی رو دادیم و شماره تلفن اونها رو گرفتیم .نامه رو که گرفتیم دوباره با تاکسی برگشتیم.همینکه جلوی در خونه پیاده شدیم یه دفعه زدی زیر گریه...ازون گریه های سوزناک که دل سنگ رو هم آب میکنه .من که دهنم باز مونده بود از تعجب.نشستم کنارت ازت پرسیدم چرا گریه میکنی عزیز من؟ با بغض و گریه گفتی آخه من میخواستم برم خونم ... الهی قربون تو با خونت برم من...برات توضیح دادم که باید با بابا علی بریم خونه رو تحویل بگیریم ولی آنچنان گریه ی سوزناکی میکردی که اگر یه کم دیگه ادامه دار میشد با خودم میبر...
18 اسفند 1392