کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

یک مرد کوچک

اولین چهارشنبه سوری

اینم از اولین چهارشنبه سوری یه ساله ی من! با مادر جون و بابا جون و بابایی رفتیم باغ...آش رشته خوردیم ...ساندویچ کالباس خوردیم...بابایی آتیش درست کرد و از روش پریدیم.یه ساله خوشش اومده بوده و به آتیش میگفت دیش...آخراش اما دود اذیتش میکرد و میگفت دو....البته من کلی زور زدم تا فهمیدم منظورش دوده!  یه ساله با بابا جون رفت سراغ هاپو ...همون هاپویی که بابا جون چند روز بعد از تولد کیارش براش خریده بود...اما هاپو زیادی بزرگ شده بود و منو خیلی ترسوند اما این یه ساله اصلا نترسید! تازه هاپو رو دعوا هم میکرد که چرا برای مامانم پارش کردی...ولی خداییش خیلی وحشتناک بود! متاسفانه مثل همیشه یادمون رفت دوربین ببریم و عکس بگیریم در نتیجه از اولین ...
23 اسفند 1390

اسم میوه ها

ما یه سبد پر از میوه های مصنوعی داریم توی خونه که یه ساله من کم کم داره اسم همه رو یاد میگیره. وقتی بهش میگم یه خیار بده خیارشو برمیداره و بهم میده. وقتی میگم موز بده موز رو برمیداره و بهم میده و میگه : مو وقتی میگم آناناس بده آناناس رو برمیداره و بهم میده و میگه : نانات وقتی میگم انگور بده انگور رو بهم میده وقتی میگم پرتقال بده یه پرتقال بهم میده وقتی کیوی رو بهم میده موش میشه و یه چیز نامفهوم میگه.فکر کنم از ظاهرش خوشش نمیاد.  
21 اسفند 1390

لیف حموم کیارش من

این لیف حموم رو امروز برای یه ساله ی خودم خریدم.ترکیه ای...گیاهی...صد در صد پنبه...ضد حساسیت...مخصوص پوستهای حساس! پ.ن:9 برخورد اشتباه والدین با کودکان نوپا ...
16 اسفند 1390

پس انداز

این روزا هر چیزی گم بشه ما باید از زیر مبل درش بیاریم.چند روزی بود داشتم فکر میکردم این زیر قاشقی کنار اجاق گازم چی شده! هرچی میگشتم پیدا نمیشد.تا اینکه دیروز میخواسم خودکارمو که افتاده بود از زیر مبل در بیارم دیدم یه عالمه اشیا گمشده زیر مبله! مثل رژ لب - کرم صورت من- زیر قاشقی- ماژیک_بیسکوییت- برنج!...خلاصه دنیایی بود اون زیر....
13 اسفند 1390

مهارت نه گفتن!

دیگه گذشت اون زمانا که یه ساله ی من دستورای مارو اجرا میکرد...وقتی میگفتیم دی دی آم بیار میدوید میرفت ماشینشو میاورد ...یا وقتی میگفتیم کیارش توپه بده میرفت توپشو میاورد... حالا دیگه یه ساله ی من وقتی میگم توپه بده اولیه نگاه به توپ میندازه بعد یه نگاه عاقل اندر سفیه به من و دماغشو جمع میکنه و موش میشه و با کلافگی میگه: نه! خوب دوست نداره توپه بده مگه زوره؟ آخ که چه قندی تو دلم آب میشه وقتی حرفمو گوش نمیکنی یه ساله ی موشی خودم. پ.ن: احتمالا تا چند ماهه دیگه از گفتن این حرف به شدت پشیمون میشم! ...
13 اسفند 1390

ق

یه ساله ی من این روزا مشغول تمرین حرف ق هستن! به اتاق میگه قاق قاق قاق به داغ هم دیگه میگه قاق وقتی میخواد بگه بده میگه ده وقتی میخواد بگه چیزی مال منه میگه هومه دستشو به پاهام میگیره و همراهم راه میاد اما تنهایی راه نمیره   ...
2 اسفند 1390

تولدت مبارک

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک     ...
28 بهمن 1390

اولین جشن تولد

امشب تولد پسر خاله من "پرهام" بود.خونه ی خاله جون دعوت بودیم.دیر رسیدیم چون بارون میومد وحسابی ترافیک بود.خاله جون برای آقا پرهام کیک پخته بودن و قرار بود با همون کیک برای کیارش هم یه جشن کوچولو بگیریم با چند تا عکس.آخه مامان بزرگ همسرم فوت شدن و نمیتونیم جشن بگیریم.این شد که من به آقای پدر گفتم برن از قنادی پایین خونه ی خاله شمع 1 بگیرن ولی ایشون حوصله نداشتن....در نتیجه بابا جون این زحمتو کشیدن و توی قنادی اینقدر ذوق زده شده بودن که جلو جلو یه شمع 2 هم برای سال دیگه ی نوه شون خریده بودن.با اون شمع 1 و کیک کلی عکس گرفتیم  و بعدش در کمال ناباوری کلی هم کادو گیرمون اومد .اولیش هم یه کامیون بزرگ بود که دایی جون رضا زحمت کشیده بودن و کیارش...
28 بهمن 1390