کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

یک مرد کوچک

تولد مادر جون

6 دیماه سال هزار و سیصد و نود و یک پارسال این روزا مادرجون توی بیمارستان بودن و چقدر من استرس داشتم.مادرم تنها توی بیمارستان بود و من به خاطر تو نمیتونستم پیشش بمونم.یه بار صبح میرفتم بیمارستان و یه بار شب.هر بار هم تورو میبردم با خودم.چقدر خوب شد که اون چیزی که فکر میکردن نبود.اما اینکه یه چیز غیر منتظره بود همه رو نگران کرده بود.4 روز npo  بودن خیلی سخته.اما مادرم تحمل کرد.خداروشکر که امسال تونستیم توی خونه براش یه جشن کوچولو بگیریم و کنار هم باشیم.وقتی برای خریدن کیک رفتیم آلما همش منتظر بودی کیک رو بگیریم ببریم تو ماشین.مواظب بودی بابا علی حتما پشت سرمون بیاد.مبادا کیک تورو نیاره! بلند داد میزدی میگفتی : بابا علی بیا....بابا علی ز...
9 دی 1391

تولد مامان

امسال دومین سالی بود که با حضور تو تولد میگرفتم.من اصلا از کیک تولد خوشم نمیاد اما از وقتی تو اومدی دنبال بهانه میگردم که به هر مناسبتی یه کیک بخریم و شمع بزاریم و تو فوت کنی.آخه خیلی دوست داری.میگی مامان پبلد بخون .منم آهنک تولدت مبارک و برات میخونم و تو دست میزنی.امسالم به انتخاب خودت کیک خریدیم.عکساشو که بزارم متوجه میشی که بیشتر به تولد تو شبیهه نه من !   ...
20 آذر 1391

بهانه ای برای جشن

6/7/91 از یه هفته قبل وسوسه شده بودم جشن یک سالگیت رو روز تولد بابا برگزار کنم .هم بهانه ای بود برای جمع شدن فامیل هم دیگه ناراحت نبودم که چرا نتونستم یک ساله شدنت رو جشن بگیرم. اول نظر مادر جون رو پرسیدم و وقتی دیدم فداکارترین مادر دنیا رو دارم که حاضره در سخت ترین شرایط هم کمکم کنه بیشتر مصممم شدم اینکارو انجام بدم.بابا هم موافق بود و خیلی دوست داشت خانواده خودش رو مهمون کنه و خوشبختانه فرصتش فراهم شد. قرار شد مادر جون سالاد الویه درست کنن و سمبوسه رو هم من از بیرون سفارش بدم .سفارش کیک و بقیه کارا رو هم با بابا دوتایی انجام دادیم.دوست داشتم کیک کفشدوزک برات سفارش بدم.خوشبختانه قنادی آلما هم کیک مورد نظر من رو سفارش میگرفت هم خیلی...
6 مهر 1391
1