شکست!
دیشب مادر جون داشت به کیارش سوپ میداد.بعد از خوردن چند تا قاشق کیارش خان محکم دستشو میزنه زیر کاسه ی سوپ و کاسه میافته و میشکنه...
من که رفتم کیارشو از مادر جون بگیرم یه ساله تا منو دید دستشو محکم میبرد پایین و میگفت ااا .بعدشم رفت همونجایی که کاسه افتاده بود نشست و دوباره همون کارو کرد یعنی کاسه افتاد و شکست! بعدشم گفت:وا وا وا وا یعنی وای وای وای وای...آخر کارم پسر گلم دستشو میکشید رو زمین و با دستای کوچولوش زمینو پاک میکرد! یعنی ببین مامان ! خودم دارم جمعش میکنم!
قربون اون پانتومیم اجرا کردنت برم من!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی