کیارش با نمک
دیروز عصر من و مادر جون توی پذیرایی نشسته بودیم و کتاب میخوندیم و کیارش هم برای خودش بازی میکرد.گاهی هم میومد روی کتاب من مینشست و خودکارمو میگرفت و نی نی میکشید.قبلا خط خطی میکرد اما الان خطهای منحنی میکشه و گاهی هم شبیه دایره. هر از گاهی هم هوس میکرد خودکار و ماژیکای منو برداره وببره از در ورودی بیرون و توی پاگرد جلوی پله ها بشینه و تنهایی نقاشی بکشه.اما چون خطرناک بود یا من یا مادر جون میرفتیم پیشش و مراقبش بودیم.یه بار که میخواست بره اونجا مادر جون بهش گفت اونجا نه...اونم که باید از کنار مادر جون رد میشد تا برسه به در کمرشو خم کرده بود و مثل دزدا دولا دولا اه میرفت و از کنار مادر جون رد میشد! اینقدر حرکتش خنده دار بود که دوتایی زدیم زیر خنده.کیارشم عجب کرده بود و وقتی ردشد دستشو بلند کرد وبه در اشاره کردوگفت اوندا یعنی اونجا.مادرجونم نتونست بگه نه و گفت برو عزیز دلم.
قربون شیرین زبونیت برم من عزیز دلم.