کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

یک مرد کوچک

کیارش و عمو حمید

1391/6/16 1:28
نویسنده : مامان
404 بازدید
اشتراک گذاری

07400000پنج شنبه شب رفتیم خونه ی عمو حمید و الهه جون .یه سبد گل خریدیم و بردیم .توی راه  کیارش مرتب میگفت عمید عمید.شانس آوردیم به خونمون نزدیک بود وگرنه اونقدر عجله داشت برسه به خونه عمو حمید که آخرای راه داشت شروع میکرد به داد  بیداد و گریه.

همین که الهه جون بهش گفت بیا بریم توپپ برات بیارم فوری پرید بغلش و باهاش دوست شد.یه سبد پر توپ هدیه گرفت به علاوه یه لباس خیلی خوشکل که از مشهد براش سوغاتی آورده بودن.

بعد از یکی دو ساعت هم دیگه حوصلش سر رفت و رفت دم در تا بره بیرون که چون در قفل بود نتونست.خیلی هم تلاش کرد با کلیدی که توی در بود بازش کنه اما نتونست و طبق معمول اومد سراغ من:مامان...بیا...در...

07400000شیرین زبونیهاش:

وقتی میخواد بشینه یا به کسی بگه نشین و بلند شو میگه: شین

این روزا وقتی مشغوه بازیه و تلویزیون روشنه یه دفعه یه کلماتی رو ز دیالوگ فیلمها تکرا میکنه.دیشب  توی فیلم میگفت حاجی...ایشون هم یه دفعه میگفتن: آجی ...آجی..

بابا جون یادش دادن بگه سوسیس.

07400000دیشب میگفت: بابا ...دیدی؟باباش میگفت چی رو ؟ دوباره میگفت: دیدی؟ دیدی؟

کلا هرکلمه ای که میگه با لهجه هندی و شیرازی هم تکرارش میکنه.مثلا به پنکه میگه پبی ...ولی وقتی خیلی دلش برای پنکه تنگ میشه و احساساتی میشه میگه پبیهه...

یا مثلا میگه پله ...پلو... عمو ...عامو...عمی.....

بابا....بابو ...بابیهه.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

باران دختر آسمانی
19 شهریور 91 9:56
سلام دوست عزیز ممنون میشم به وب زیر بروید و به شماره 26 دخترم رز رای بدید با تشکر http://lavashak.niniweblog.com/post36.php
سمانه مامان پارسا جون
19 شهریور 91 17:37
میبوسمت گل پسر