کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

یک مرد کوچک

جمعه 15 دی ماه 91

1391/10/18 13:06
نویسنده : مامان
627 بازدید
اشتراک گذاری

این جمعه بابا علی نرفت سرکار و  کلی بهمون خوش گذشت.

بابا علی صبح بعد ازینکه از کوه برگشت برامون املت درست کرد ...برای من البته تو که نمیخوری. تا تونسته بود فلفل توش کرده بود و منم مجبور بودم فلفلاشو جدا کنم بخورم.اما خیلی خیلی خوشمزه بود...مامان جون هم زنگ زدن گفتن میخوان برن تخت جمشید .منم گفتم اونجا باد زیاد میاد و گفتم ما نمیایم.شما هم که بیدار شدی زود رفتیم هایپر.از بس ذوق میکنی وقتی میخوای بری اونجا منم به وجد میام! خلاصه رفتیم یه کمی خرید کردیم ورفتیم اسباب بازی بخریم برات .هرچیزی که برمیداشتم میگفتی مامان ببینم...مامان نشونم بده...بعد میگفتم اینو میخوای؟ میگفتی آله میخوام! کلا چیزی نبود که نخوای! منم خوب گشتم ارزونترین اسباب بازی هیجان انگیز موجود رو برداشتم گفتم اینو میخوای؟ که تو هگفتی میخوام...میخوام...اینو اینقدر بامزه میگی که باید صداتو ضبط کنم.یه زنبور بزرگ برداشتیم که نخ پشتشو میکشی روی زمین راه میره و بال میزنه.وقتی رفتیم پای صندوق نمیدادی به خانمه که پولشو بدیم.بهت گفتم بیز بیزتو بده که تو هم نامردی نکردی گفتی مامان این زنبوره بیز بیز نیست! به زور ازت گرفتم دادم به خانمه .بعدشم همونجا روی زمین هی نخشو میکشیدی بال میزد پر میخورد میرفتی دنبالش میاوردیش .منم دنبال تو .دوباره از اول! همه ی حضار محترم هم با لبخندی بر لب من و تورو تماشا میکردن!

بابا رفت پارکینگ ماشین رو بیاره ماهم رفتیم توی محوطه فواره ببینیم.بهم میگفتی مامان یه ماشین برام بخر...باشه؟؟منم گفتم باشه بزرگ شدی برات یه ماشین بزرگ میخرم.خلاصه رفتیم فواره ببینی و عکس بگیریم .ایستادی جلوی یه ستون گفتم وایسا ازت عکس بگیرم .اونوقت جنابعالی تا اومذم بگیرم ده دور دور خودت چرخیدی و خندیدی ازم! نگهبانه هم کلی به من خندید که میخواستم با چه مصیبتی از تو عکس بگیرم! آخر کار ولی همونطوری که گفته بودم ایستادی و عکس گرفته شد.نور تو چشمات بود سرتو انداختی پایین.

  بعدم رفتیم داروخونه  بابا رفت شربت بخره من و تو هم رفتیم توی پارک روبروش.سرسره سواری و تاب سواری.یک ساعت سوار تاب بودی پایین هم نمیومدی.وقتی بغلت میکردمکه بریم دو تا دستتو محکم میگرفتی به تاب که همرات بیاریش! منم مجبور میشدم ولت کنم.کلی تاب تاب عباسی خوندی.یه پسر 6 ساله از یک تا بیست بلند شمرد تو هم بعدش شروع کردی به شمردن تا ده که بلد بودی ولی دیدم داری میگی یازده...16 ...هیبده...نوزده....بیست...باورم نمیشد.آخه پشت سرت بودم فکر میکردم صدای یه بچه دیگه اس ! ولی بابا علی گفت خودتی! خوب دیگه تا بیست بلد شدی بشماری ...البته با جا انداختن ...تشویق

قربون اون حواس جمعت برم من....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیما
22 دی 91 10:55
1. منم از این زنبورها می خوام. 2. منم هایپر می خوام. 3. من عکس با فواره می خوام. 4. منم تخت جمشید می خوام. 5. منم املت می خوام با فلفل زیاد... کاش این امتحانای من زود تموم بشــــــــــــــــه
عموی محیط بان
3 بهمن 91 14:41
سلام شماعزیزو رو دعوت میکنم به طرح بزرگ"هر کودک یک درخت"به مناسبت هفته منابع طبیعی و روزدرختکاری15اسفند منتظرتونم اگه به سلامتی فرزندمون اهمیت می دیم پس بیایم تا حد توانمون نه بیشترء در حفظ طبیعت کوشا باشیم باید بدونیم که.کودکان آسیب پذیرترین گروه سنی به آلودگی هوایند. لطفا در اطلاع رسانی شریک باشید