کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یک مرد کوچک

ببئی نپخته

کیارش به مادر جونش میگه: مادر جون من یه بچه ی بره میخوام که بیارم تو حیاط...نپخته باشه ها....( مادرجون میگه یعنی زنده باشه؟) ...آره که زنده باشه بیاریمش اینجا بزاریمش تو قفس که در نره!
5 خرداد 1393

شیرین زبونم آروم جونم

داریم آماده میشیم بریم ایران لند: مامان » شورت چه رنگی میپوشی کیارشم؟آبی یا قرمز یا سبز؟ کیارش: آبی دم در ایران لند: کیارش: بابا علی من چون لباسم آبی بوده شورت آبی پوشیدم که با لباسم ست باشه. چون شلوغه و احساس میکنه بابا علی نشنیده صداشو دوباره همینارو میگه. من و بابا علی نمیدونیم بخندیم یا خجالت بکشیم جلوی آدمای پشت سرمون.  
2 خرداد 1393

خوشبختی

خوشبختی یعنی اینکه عصر یه روز بهاری بعد از تموم شدن کار  وقتی همسرت میاد دنبالت ببینی یه تیکه از قلبت در قالب یه پسر کوچولوی خندان جای تو روی صندلی جلوی ماشین نشسته. خدایا من به من ازین خوشبختیها بیشتر بده لطفا! لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
9 ارديبهشت 1393

بهترین پسر دنیا

کیارش بهم میگه : تو بهترین مامان لیدای منی!  این روزا یه کم پیشرفت کرده و میگه : قربون مامان لیدا برم!  فکر کنم زیادی قربون صدقش رفتم !  همیشه مشغوله پیدا کردن سیم برق و سیم کشیه. تمام ترانسها و رابطهای ما و مادر جون رو جمع میکنه هی با خودش میاره بالا دوباره میبره پایین.فکر میکنم آخرش مثل بابا علی  بشه. رانندگیش با ماشین شارژی حسابی خوب شده. قربونش برم وقتی نگاش میکنم باورم نمیشه پسرمنه!  
31 فروردين 1393