کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

یک مرد کوچک

وقتی که یار میرسد...

صدای باز شدن در پارکینگ که میاد خوشحال میشم.نه به خاطر اینکه میفهمم بابا داره میاد ...به خاطر اینکه مطئنم پسرم از دیدن پدرم خوشحال میشه.این خوشحال شدنش یه جور خاصه.حتی با دیدن من هم اینقدر به وجد نمیاد.بابا که میاد تو آشپزخونه بهش میگه: چطوری ببولم؟ اینم یکی ازون اصطلاحات رایج بین خودشون دوتاس! رمزه دیگه! پسرک من از اون لحظه به بعد دیگه میشه یه آدم دیگه.صداش بندتر میشه.خنده هاش قه قهه میشن و از خوشحالی دور خودش میچرخه! روزهایی بودن که از پنجره ی یک آپارتمان در طبقه ی نهم یک مجتمع بزگ در کشوری با مردم عرب زبان که امروز به خاک و  خون کشیده شده به باغچه نم خورده ی پایین نگاه میکردم ...به خاک سرخش...و به این فکر میکردم که ...اگر خبر ب...
30 شهريور 1392

تمام یک ماه گذشته

سلام مدتی بود از عکس گرفتن و عکس گذاشتن غافل شده بودم.این روزها خیلی سرم شلوغه و فرصت کافی برای انجام کارهای متفرقه ندارم  اما هروقت نا امید میشم و کم میارم فقط یه مرور کوچولو روی عکسای کیارشم کافیه برای اینکه دوباره پر از انرژی بشم و ادامه بدم.     در یکی دو ماه گذشته روزهایی بودند که سه تایی با هم پارک میرفتیم و کیارشم اول از همه ماشین رالی رو امتحان میکرد:     یا روزهایی که توی باغ بابا جون با هم آلبالو چیدیم و کیارش اره بابا علی رو از صندوق عقب برمیداشت و خیلی جدی شروع میکرد به بریدن چوبها:         یا بعد از ظهرهایی که توی خونه میموندیم و دوتا...
24 تير 1392

دایره...مثلث...مربع!

دیروز صبح خونه بودم با خودم فکر کردم خیلی وقته بی هدف فقط دارم با کیارش بازی میکنم .بدون اینکه چیز جدیدی یادش داده باشم! البته تحت تاثیر حرفهای یکی از دوستان در مورد آزمون برای ورود به پیش دبستانی بود.با خودم میگفتم باید تا میتونم از فرصت استفاده کنم و بهش یاد بدم .به خاطر همین وقتی یه کاغذ و مداد آورد و گفت بیا با هم نقاشی بکشیم تصمیم گرفتم بهش اشکال هندسی رو یاد بدم.گفتم میخوای برات یه دایره بکشم؟گفت آره.یه مثلث کشیدم و گفتم ببین چه دایره ی خوشکلی کشیدم! به خیال خودم میخواستم از شیوه های نوین آموزشی استفاده کنم و بهش مثلث یاد بدم همینکه مثلثه رو کشیدم گفت: ای بابا ...این که دایره نیست ! مثلثه...حالا یه مربع هم برام بکش! و بدین ترتیب خی...
22 تير 1392

اولین آرایشگاه

26/2/92 6 و نیم صبح بیدار شده بودی و طبق معمول دلت برای بابا جون تنگ شده بود.رفتیم پایین.صبحانه خوردی و یکم خودتو برای بابا جون لوس کردی و با هم رفتید آرایشگاه.اونجا ساکت و آروم روی صندلی نشسته بودی و تکون نمیخوردی.تا آخر کار که موهاتو سشوار کشیده بودن تکون نخورده بودی! بعدشم توی کالسکه ات نشونده بودنت و برات شبکه پویا  گذاشته بودن و یکی از آرایشگرها که نا شنوا هست باهات بازی کرده بود تا بابا جون کارش تموم بشه .فیلمش موجوده.دیگه واقعا مرد شدی فرشته من . حساب بانکی و بزرگ شدن تو دو ماه بود به حساب آتیه ی بانک ملت که برات باز کردم پول نریخته بودم.یه روز صبح رفتم و برای 3 ماه پول ریختم.وقتی اومدم خونه برات تعریف کردم که حساب برات...
27 ارديبهشت 1392

کیارش در ایران لند

23/2/92 عصر بود و بابا از سمینار برگشته بود.صبح بیرون نرفته بودی .این شد که تصمیم گرفتیم ببریمت پارک .عاشق پارک ملت معالی آباد شدی چون ماشین برقی داره.هفته ای 7 روز باید به اونجا سر بزنیم.تازگیها استخر توپشو هم کشف کردی  و  و قتی میری توپ بازی دیگه راضی کردنت به بیرون اومدن خیلی سخت میشه.خودمون رو آماده کرده بودیم بریم پارک که پیامک  افتتاح شهر بازی خلیج فارس رو دیدم و قرار شد بریم اونجا.ماشین برقی و قطار سوار شدی و یگ ماشین دیگه ازونهایی که دور خودشون میچرخن.عجیب عاشق این ماشین شده بودی .وقتی پیاده شدی و داشتیم میرفتیم سراغ یه بازی دیگه دیدی یه دختر روی همون ماشین نشسته و شروع کردی به داد و بیداد....گریه...قشقرق...بیچاره او...
25 ارديبهشت 1392

دیگه مرد شدی

14/2/92 اولین باری که زمان معاینه ی پزشک گریه نکردی. برای چکاپ نوبت داشتیم.با بابا جون رفتیم ملاصدرا .همین که به ساختمان پزشکان رسیدیم پرسیدی کجا میخواهیم بریم.بهت گفتم برای اندازه گیری قد تو میریم.میترسیدم اسم دکتر بیارم بزنی زیر گریه.چون توی خونه مدام کنار دیوار می ایستی و ازم میخوای قدت رو علامت بزنم با این کار آشنا بودی.خیلی طول کشید نوبتمون بشه چون خانم دکتر تا یک روز قبل خارج بود و تازه برگشته بود .فکر میکنم به خاطر همین هم اون روز خوش اخلاق تر از قبل بود.فکر میکردم وقتی بریم داخل مطب گریه رو شروع میکنی ولی خیلی راحت روی تخت معاینه نشستی و به قربون صدقه های استاد من گوش دادی! با خودم میگفتم برای معاینه ی گوش دیگه حتما گریه میکنی ول...
15 ارديبهشت 1392

روز مادر سال 92 ...اولین سالی که روز مادر هدیه گرفتم

11/2/92 از مدتها قبل برای هدیه خریدن واسه ی مادرم و مامان بزرگت برنامه داشتم.سرویس چای خوری مورد نظرم رو پیدا نکردم و هدیه تبدیل شد به یه سرویس دو تکه قاب و قدح چینی زرین.یکی برای مادرم و یکی برای مامان جون. موقع کادو کردنشون روی میز ناهار خوری کنارم نشسته بودی .برات توضیح میدادم که این کادو ها رو به خاطر روز مادر میخواهیم بدیم به مادر جون و مامان جون.تو هم برام چسب میزدی (چسب حروم میکردی در واقع و من تو دلم ذوقتو میکردم) یه دفعه بدون اینکه من چیزی بهت بگم ازم خواستی یکی از اون گلهای رز مصنوعی که باهاشون بازی میکنی رو برات بیارم تا با یه تکه کاغذ کادو بگیری .سعی میکردی کاغذ و بپیچی دور گل و چسب بزنی.کاغذ کادو سر بود و نمیتونستی چسب رو درست...
15 ارديبهشت 1392