تهدید
سفر مامان بزرگ
عکسهای پاییزی و عاشورای 92
عکسهای جا مانده از زمستان
در آستانه ی 3 سالگی
برای کیارش مینویسم تا بعدا بخواند
آرزو
دیشب تو رستوران یه دختر حدودا 5 ساله دیدم با باباش اومده بودن پیتزا بخورن.اول به باباش گفت باید یه میز دو نفره پیدا کنیم.بعدم که پشت میز نشست قشنگ کت و کلاهش رو درآورد گذاشت رو صندلی و خانم نشست منتظر باباش . باباش که پیتزا آورد دو تایی با هم پیتزا خوردن دهن هم کردن و کلی هم محبت میکردن به هم.آرزو کردم خدا همسری بهت بده که در کودکی با همچین پدری بزرگ شده باشه.که محبت دیده باشه و محبت کردن یاد گرفته باشه.که از بچگی بهش حسادت و جلو زدن و مسابقه دادن با دیگران رو یاد نداده باشن.که تو بتونی با یه آدم نرمال آرامش داشته باشی.
اولین گره
دو سال و هفت ماهگی هفته ی پیش تب کرده بود پسرکم.با توجه به اینکه بزرگتر شده تصمیم گرفتم منطقی باهاش صحبت کنم بلکه اجازه ی معاینه کردن بهم بده.اجازه فرمودن ایشون البته با دلخوری نه از ته دل! تو بغلم نشست اتوسکوپو آروم کردم تو گوشش با کلی قربون صدقه درآوردم! با گوشی خوشبختانه مشکلی نداره و احتیاجی به قربون صدقه نبود اما امان از کسب رضایت برای معاینه گلو! دهنش رو باز میکرد ولی همین که آبسلانگ دستم میدید میبست و نق میزد که اینو بزار زمین! بالاخره با همکاری بابا علی یه چیزایی دیدم .البته نمیدیدم هم از بوی بد دهنش معلوم بود چه خبره.خلاصه منظورم این بود که بزرگ شده خداروشکر .ازون روز به بعد عروسک سارا رو که تاحالا اصلا تحویلش نمیگرفت میاره ...
دومین سوره و جایزه آقا جون
امشب طبق قرار قبلی با بابا علی نگذاشتیم بابا جون رو ببینی و آوردیمت بالا تا بلکه یه شب افتخار بدی تو اتاق خودت بخوابی و عادت کنی به سر وقت خوابیدن.در همین راستا برای اینکه حوصلت سر نره و بهونه نگیری رفتیم خونه ی آقا جون .کلی با مه شهره پشتک زدی! روی تخت آقا جون و برای آقا جون سوره ی توحید خوندی و 2000 تومان جایزه گرفتی. تو پاداش کدامین خوبیم بودی؟ من هرچه کردم خوب نبود اگربود به اندازه ی وجود تو خوب نبود... نه...تو پاداش خوبی نیستی ... تو لطف بی حد پروردگاری تو امیدی امید به خوبی