یک مرد کوچک

این حوله حمام تازه کشف شده و افتتاح شده. اینم عکس اولین کفشیه که باهاش راه رفتم ...البته نمیدونم چرابابا ازش عکس انداخته! دارم انگور میخورم! فقط دونه میکنم و میزارم تو دهنم و میبینم مزه اش گسه و میدمش بیرون. عقب عقب میرم وقتی رسیدم به سکوی جلوی آشپزخونه میشینم روش! این موبایل بابا عجب آهنگایی داره...یکم نی نای نای کنم... الو..........الو.......... دارم تفنگمو میزنم تو سر بابا ...یه صدای هم از خودم در میارم که مثلا صدای شلیک کردنه!   ...

یه شب با بابا رفتیمرستوران باغ بهشت چون بابا هوس نون و کباب کرده بود. البته آخرین بار چند سال پیش رفته بودیم و نمیدونستیم غذاش دیگه تعریفی نداره.در عوض محوطه خیلی قشنگ و جذابی داشت مخصوصا برای کیارش.هر طرفو نگاه میکرد یه چیز جالب میدید.مخصوصا که پر از آب بود و پسرک هم عاشق آب ......     ...

اینم عکسای دیروز که رفته بودم باغ بابا جونم: اول این هاپو رو ببینید که من عاشقشم...البته دیروز یواشکی چیپس منو برداشت و برد .منم وقتی دیدم داره چیپسمو میخوره عصبانی شدم.ولی هرچی به مامانم گفتم بره چیپسو ازش بگیره مامانم از جاش تکون نخورد   اینم منم که میخوام برم پیش هاپو: رفتم رو ماشین وایسادم: اینجا هم زیر یه یاس بنفش عکس گرفتم: اینجا هم دارم مورچه هارو میگیرم: اینم گلایی که چیدیم و آوردیم خونه اینم عکسای باغ   ...

مراحل مختلف نماز خوندن آقا کیارش رو توی این عکسا ببینید... خیلی سعی کردم از سجده کردنش عکس بگیرم اما زود بلند میشه و نمیزاره عکس بگیرم. ...

اینم عکس سوغاتی خاله ژیلا چند تا لباس مارک کارترز البته به علاوه صد دلار... ...

...