کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

یک مرد کوچک

8/1/91

1391/1/10 13:55
نویسنده : مامان
416 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز کلی مهمون داشتیم و کیارش اصلا غریبی نکرد!

اول مینشنست روی مبل خونه ی مادر جون و یکی یکی مهمونا رو برانداز میکرد ...به هر کدوم چند ثانیه خیره میشد ...سرشو بالا نمیاورد...چشماشو میبردبالا و زوم میکرد توی چشم طرف مقابل.بعد از چند ثانیه میرفت سراغ نفر بعد.اینقدر با جذبه زل میزد تو چشم مهمونا که بنده های خدا میترسیدن! بعد از شناسایی هم میرفت پایین و شروع میکرد با ماشینش نمایش دادن.مرتب هم میگفت ویییژ یا آآآآآآآآام...شیش دونگ حواسش هم به این بود که ببینه آیا همه دارن بهش توجه میکنن یا نه.

میرفت مهر مادر جون رو میاورد و میزاشت رو سرش و میگفت ااااااااا یعنی الله.یعنی دارم نماز میخونم.گاهی هم میرفت پشت مبل و تتی میکرد...آخر شب دیگه اینقدر کولاک کرد که نمیدونستم این همه انرژی رو از کجاآورده ! با سرعت نور راه میرفت و هر جا احساس خطر میکرد گاگله میکرد.کم مونده بود ملق بزنه از خوشی...با اون بینی گرفته اش!به محض اینکه مهمونا رفتن اما بیهوش شد ...١٢ و نیم بیدار شده بود نشسته بود توی تختش و داشت بالشش رو دعوا میکرد!با دستش اهش میکردو میخواست پرتش کنه بیرون! نمیدونم بالشه چیکارش کرده بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)