بهانه ای برای جشن
6/7/91
از یه هفته قبل وسوسه شده بودم جشن یک سالگیت رو روز تولد بابا برگزار کنم .هم بهانه ای بود برای جمع شدن فامیل هم دیگه ناراحت نبودم که چرا نتونستم یک ساله شدنت رو جشن بگیرم.
اول نظر مادر جون رو پرسیدم و وقتی دیدم فداکارترین مادر دنیا رو دارم که حاضره در سخت ترین شرایط هم کمکم کنه بیشتر مصممم شدم اینکارو انجام بدم.بابا هم موافق بود و خیلی دوست داشت خانواده خودش رو مهمون کنه و خوشبختانه فرصتش فراهم شد.
قرار شد مادر جون سالاد الویه درست کنن و سمبوسه رو هم من از بیرون سفارش بدم .سفارش کیک و بقیه کارا رو هم با بابا دوتایی انجام دادیم.دوست داشتم کیک کفشدوزک برات سفارش بدم.خوشبختانه قنادی آلما هم کیک مورد نظر من رو سفارش میگرفت هم خیلی منظم و دقیق بود.کلاه تولد با تم کفشدوزک رو هم خودم برای تو و زهرا جون درست کردم .البته دقیقا نیم ساعت قبل از اومدن مهمونا.میخواستم بیشتر از این تزیین کنم و بادکنک بخرم و ریسه ببندم اما خوب با این هم مشغله حتی فرصت سفارش دادن هم نبود.
برای گرفتن کیک که رفتیم قبض قنادی رو گم کرده بودم و نگران بودم مشکلی پیش بیاد.توی یخچال مخصوص کیکای سفارشی همه مدل کیک بود به جز اون که ما سفارش داده بودیم.میترسیدم حاضر نکرده باشه اما وقتی به مسئولش گفتم رفت و کیک رو آورد و خیلی خیلی زیبا بود .علاوه بر اون بوی خیلی خوبی هم میدا و آدم رو وسوسه میکرد به خوردنش.
شب خیلی خوبی بود.فامیل پدری شما رو دعوت کرده بودیم و با وجود بزن و برقص و همهمه ای که شب تولد امام رضا راه افتاده بود هم من هم بابا و هم شما خیلی خیلی خوشحال بودیم.مخصوصا که همه جوره زهرا جون و هول دادناش و مو کشیدناش رو تحمل کردی و حتی یه آخ هم نگفتی.انگار دیگه شناخته بودیش و میدونستی این کارارو میکنه و دیگه برات عادی شده بود.کلی ژله آماده برای زهرا خریده بودم که اگر بهانه گرفت بهش بدم.همون اول که وارد شد تا دید همه دارن قربون صدقه ی تو میرن ناراحت شد و شرو ع کرد به گریه .روسری خوشکلشو از سرش کشید بیرون و گریه میکرد و تو سر خودش میزد! منم هرکاری میکردم که آروم شه نمیشد.ژله براش آوردم و مامانش آرومش کرد.موقع رقصیدن کولاک کردی.شاید یه ساعت امل داشتی میرقصیدی.وقتی نگات میکردم باورم نمیشد خودتی. دور خودت پر میخوردی و همه مدل میرقصیدی.زهرا جون هم پا به پات میرقصید .
اول شام رو سرو کردیم .تزیین سالاد الویه با من بود.دلم میخواست بهتر از این بشه اما توی اون وقت کم بهتر ازاین نمیشد.
از تمام سفره عکس نداریم.
بعد از شام بازم نی نای نای بود و بعدش هم مراسم کیک و باز کردن هدایا.
البته من اینجا یادم رفت اون تاجی که برات درست کرده بودم رو سرت بزارم. آخر مراسم یادم اومد .اونموقع روی سر تو و زهرا گذاشتم که برای زهرا یه کم کوچولو بود.ولی خیلی خوشکل بود.عکسشو ندارم اما فیلمش هست .
خیلی دوست داشتم تمام فامیل رو دعوت میکردم اما ترجیح دادم بزارم برای جشن 2 سالگیت.البته بعد که فهمیدم مامان بزرگم دوباره احتیاج به شیمی درمانی دارن و ایندفعه ریه هاشون گرفتار شده پشیمون شدم که چرا زودتر اینکارو نکردم.اما خوب دیگه گذشته بود.ایشالا تا 2 سالگیت مامان بزرگ من هم خوب خوب شدن.