هفت ماهگی

پسر عزیز من سه روزه که هفت ماهش تموم شده .

٢٨ شهریور بردمش پیش دکترش برای چکاپ.

وزن:٧٧٥٠

قد:٦٩

دور سر:٤٤و نیم

این ماه کم وزن اضافه کرده بودی منم حسابی نگران هستم.برات سرلاک خریدم اما هنوز بهت ندادم آخه شیر خشک داره و میترسم حساسیت داشته باشی.عوضش حسابی غذا میدیم بهت تا بخوری.نون سنگک . سوپ.حریره بادوم.زرده تخم مرغ.بابایی همیشه بهت انگور میده بخوری اما من مخالفت میکنم ولی کو گوش شنوا! شما هم که خیلی دوست داری.

فکر کنم مجرای اشک چشم چپت هم گرفته  چون همش اشک میریزه از چشمت.الهی من فدای اون چشمای قشنگت برم  فرشته آسمونی. هر روز موقع شیر دادن ماساژ میدم چشمتو تا باز شه .خدا کنه باز شه و احتیاج به عمل نداشته باشه که من طاقتشو ندارم.

تو ستاره دنباله دار خودمی.......

یه روز داشتم قربون صدقه ات میرفتم و میگفتم: فرشته آسمونی....ستاره دنباله دارم...ستاره شبهای من.....که یهو بابا گفت:نبینم دیگه اینطوری بگیا ...تو اصلا شب نداری که ستاره داشته باشه! منم دیگه به همون فرشته ی آسمونی اکتفا میکنم.تو عزیز دل منی.همهی زندگی منی مامان.

عزیز دل من الان میتونه قشنگ سینه خیز بره و کمی میشینه اما هنوزم ممکنه از بغل بیافته.دو تا دندون پایینش در اومدن و دیگه لثه اش درد نمیکنه. یه کم آرومتر از قبل شده ولی همچنان کم میخوابه .و شبها چند بار از خواب بیدار میشه.

مهر که بشه مادر جون میره سر کار و من تو خونه تنهام . قراره خاله جون بیان به من کمک کنن و شما رو نگه دارن تا من بتونم درس بخونم.درسته که توی خونه هستم ولی بازم وجدانم درد میگیره که نمیتونم همیشه خودم کارهاتو انجام بدم.گاهی وقتها که پیش مادر جون هستی دلم برات تنگ میشه عزیزم.تو امید منی کیارش قشنگم .