کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

یک مرد کوچک

روز مادر سال 92 ...اولین سالی که روز مادر هدیه گرفتم

1392/2/15 16:49
نویسنده : مامان
410 بازدید
اشتراک گذاری

11/2/92

از مدتها قبل برای هدیه خریدن واسه ی مادرم و مامان بزرگت برنامه داشتم.سرویس چای خوری مورد نظرم رو پیدا نکردم و هدیه تبدیل شد به یه سرویس دو تکه قاب و قدح چینی زرین.یکی برای مادرم و یکی برای مامان جون. موقع کادو کردنشون روی میز ناهار خوری کنارم نشسته بودی .برات توضیح میدادم که این کادو ها رو به خاطر روز مادر میخواهیم بدیم به مادر جون و مامان جون.تو هم برام چسب میزدی (چسب حروم میکردی در واقع و من تو دلم ذوقتو میکردم) یه دفعه بدون اینکه من چیزی بهت بگم ازم خواستی یکی از اون گلهای رز مصنوعی که باهاشون بازی میکنی رو برات بیارم تا با یه تکه کاغذ کادو بگیری .سعی میکردی کاغذ و بپیچی دور گل و چسب بزنی.کاغذ کادو سر بود و نمیتونستی چسب رو درست بزنی.کمکت کردم.وقتی تموم شد گفتی اینو بدیم به مادر جون...یه گل دیگه آوردی و گفتی میخوای اینو هم کادرو بگیری و به من بدی...بوسه بارونت کردم وقتی اینو گفتی.انگار امسال خیلی جدی تر من مادر شدم.

شب اول کادوی مادر جون رو دادیم و بعد رفتیم خونه ی مامان جون.همه شام دعوت بودن.تو و زهرا اول میونتون خوب بود و همدیگه رو بوس میکردین.موقع کادو دادن که شد آهنگ گذاشتن و تو هم کولاک کردی.میرقصیدی و دور خودت میچرخیدی.زهرا میخواست هولت بده اما تو اهمیتی نمیدادی و به رقصیدن و قهقهه زدنت ادامه میدادی.دور مبلها میدوی و زهرا هم میدوید دنبالت که هولت بده.یه دفعه تغییر مسیر دادی و خلاف جهت قبلی دویدی و زهرا که دنبالت بود باهات برخورد کرد.سرت محکم خورد توی لبش.شروع کرد به گریه اما تو بازم آخ نگفتی و به رقصیدنت ادامه دادی.هم مشغول بودن و کسی متوجه نشد لب زهرا ضربه خورده .منم بردمش توی آشپزخونه چون میدونستم ورم میکنه یه کم آب سرد بهش دادم بخوره تا بلکه کمتر ورم کنه و توی دهانشو هم نگاه کردم ببینم زخم شده یا نه که خدارو شکر چیزی نشده بود فقط موقع شام خوردن ورم کرد .از اون به بعد هم زهرا میخواست ازت انتقام بگیره و دنبال این بود که هولت بده..اون هول میداد تو هم هولش میدادی و میزد زیر گریه! مامانش هم نمیدونم چرا بعد از اینکه گریه میکرد میزدش و باز گریه هاش شدیدتر میشد.خلاصه شده بود میدون جنگ.موقع شام تو رفته بودی توی آشپزخونه و بقیه سر سفره بودند.یه دفعه زهرا دوید رفت تو آشپزخونه که بابا علی هم از ترس اینکه مبادا بلایی سر یکیتون بیاد دنبالش دوید.زهرا یه چاقو برداشته بود و اومده بود طرف تو تا بزنه بهت که بابا علی وقتی چاقو فقط چند سانتی متر با بدنت فاصله داشت چاقو رو گرفته بود.آوردتون پایین سر سفره ولی باز هم زهرا از پشت هولت داد و انداختت زمین تو هم داد زدی هول نده و بلند شدی هولش بدی که یه بار دیگه هولت داد و سرت از پشت به زمین خورد.و اگه فکر میکنی کسی از جاش بلند شد بچشو بگیره اشتباه کردی چون تنها کسی که از جاش بلند شد تا ببینه چیزیت شده یا نه خودم بودم.خدارو شکر چیزیت نشد و گریه هم نکردی .اما حاضرین باز هم دست بردار نبودن و مدام شعله حسادت رو توی وجود زهرا شعله ور میکردن و گریه شو در میاوردن .یه بار هم بلند شد لوله جارو برقی رو آورد بزنه بهت .البته خوب بلدی فرار کنی .حسابی هم اون شب از خودت دفاع کردی اما خدا خیلی به تو و به من رحم کرد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)