کیارش در ایران لند
23/2/92
عصر بود و بابا از سمینار برگشته بود.صبح بیرون نرفته بودی .این شد که تصمیم گرفتیم ببریمت پارک .عاشق پارک ملت معالی آباد شدی چون ماشین برقی داره.هفته ای 7 روز باید به اونجا سر بزنیم.تازگیها استخر توپشو هم کشف کردی و و قتی میری توپ بازی دیگه راضی کردنت به بیرون اومدن خیلی سخت میشه.خودمون رو آماده کرده بودیم بریم پارک که پیامک افتتاح شهر بازی خلیج فارس رو دیدم و قرار شد بریم اونجا.ماشین برقی و قطار سوار شدی و یگ ماشین دیگه ازونهایی که دور خودشون میچرخن.عجیب عاشق این ماشین شده بودی .وقتی پیاده شدی و داشتیم میرفتیم سراغ یه بازی دیگه دیدی یه دختر روی همون ماشین نشسته و شروع کردی به داد و بیداد....گریه...قشقرق...بیچاره اون دختر وقتی دید گریه میکنی بلند شد اما تو دیگه نه میزاشتی روشنش کنیم نه حاضر بودی پیاده شیم! بعد از کلی لج رفتن بغلت کردم و به زور آوردمت بیرون...آنچنان گریه ای میکردی که دل سنگ کباب میشد! بهت گفتم اگه گریه کنی نمیزارن بریم داخل...تو هم به زور خودتو کنترل کردی و فقط هق هق میکردی! خیلی خیلی دلم گرفت از گریه ی سوزناک تو.... بازم برگشتیم و قطار سوار شدیم باهم...اما دیگه ذوق نمیکردی و نا امید شده بودی.با هم رفتیم ذرت مکزیکی و آب پرتقال خوردیم و فواره های رنگی رو نگاه کردی و تمام رنگهاشو درست گفتی و دیگه حالت خوب شد.