کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

یک مرد کوچک

وقتی که یار میرسد...

1392/6/30 23:38
نویسنده : مامان
349 بازدید
اشتراک گذاری

صدای باز شدن در پارکینگ که میاد خوشحال میشم.نه به خاطر اینکه میفهمم بابا داره میاد ...به خاطر اینکه مطئنم پسرم از دیدن پدرم خوشحال میشه.این خوشحال شدنش یه جور خاصه.حتی با دیدن من هم اینقدر به وجد نمیاد.بابا که میاد تو آشپزخونه بهش میگه: چطوری ببولم؟ اینم یکی ازون اصطلاحات رایج بین خودشون دوتاس! رمزه دیگه! پسرک من از اون لحظه به بعد دیگه میشه یه آدم دیگه.صداش بندتر میشه.خنده هاش قه قهه میشن و از خوشحالی دور خودش میچرخه! روزهایی بودن که از پنجره ی یک آپارتمان در طبقه ی نهم یک مجتمع بزگ در کشوری با مردم عرب زبان که امروز به خاک و  خون کشیده شده به باغچه نم خورده ی پایین نگاه میکردم ...به خاک سرخش...و به این فکر میکردم که ...اگر خبر بارداریم مادرم رو نگران میکنه حداقل مطمئنم پدرمو خوشحال میکنه.و اینکه پدرم از وقتی من رو در حالیکه درد میکشیدم با رد شدن از چراغ خطر و جلوش چشمای پلیس به بیمارستان رسوند تا به امروز در حقم مادری کرده ...درست زمانیکه مادرم از پدری کردن خسته بودن و نای مادری کردن نداشت!

دست پسرمو گرفتم و با هم داریم از پله ها بالا میریم.بهم میگه مامان لیدا من 2 تا بابا دارم...با یه لحنی میگه انگار 10 تا کشورو باهم فتح کرده.میگم واااای...خوش به حالت مامان! بلافاصله میگه مامان لیدا بابای تو کیه؟ میگم من بابا نمیخوام مامان دو تا بابات برا خودت! میگه تو بابا نمیخوای؟؟ میگم نه! انگار با این حرفم خیالش راحت میشه و دیگه عذاب وجدان نداره بابت بابا صدا کردن بابای من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ندا
31 شهریور 92 1:10
www.nilanailart.blogfa.com آموزش و کاشت تخصصی ناخن نیلا کیفیت عالی و قیمت مناسب تهران-امیر آباد
نگین مامان رادین
13 مهر 92 18:36
___$$$$$$$$______$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ______$$$$$$$$$$$$$$$$$ ________$$$$$$$$$$$$$ ___________$$$$$$$ _____________$$$ ______________$ آپم و منتظر نیم نگاهی حتی گذرا ...... الاهی هیچ وقت سایه بابایی از سرتون کم نشه و همیشه خوش و خرم کنار هم باشید
نگین مامان رادین
16 مهر 92 17:52
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم روزت مبارک فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی