بازی اشکنک داره سر شکستنک داره
جشن مهد کودک 16/4/93 سه سال و 4 ماه و 18 روزگی
مهربان من!
مشغول بازی با کیارش بودم که یه دفعه غیبش زد. درو باز کرده بود رفته بود پایین. خیلی طول نکشید که دیدم مثل یه بچه گربه برگشت و پرید تو خونه و درو بست و قفل کرد. بعدشم انگار نه انگار اتفاقی افتاده اومد سراغ ادامه ی بازی. چند دقیقه بعد زنگ درو زدن. مادرم بود . یهو از جاش پرید و یواش گفت : ولش کن ولش کن درو باز نکن. بعدم گفت : مامان لیدا رفتم اون کفشه رو که دوستش داشتی مال خودت بود از خونه ی مادر جون برات آوردم.من که فکر میکردم منظورش اون دمپاییه اس که چند روز پیش دادم به مادر جون گفتم : باشه ولی مامان من اونو داده بودم بهمادر جون چون پاش درد میکرد . خلاصه درو باز کردیم و مادرم اومد داخل. کاشف به عمل اومد ایشون رفتن کفش اسپورتی که مامان بزرگ از ا...
شیرین کاریهای بعد از سه سالگی
این یه آنته که با مگنتهام ساختم: اینجا دارم دختر مردم ( اسم عروسکمه) رو میبرم حمام!!! آخه خیلی کثیف شده بود ... اینم ورژن جدید خوابیدنمه: ...
بهار باغ کهمره
دو تای آخر ارغوانی هست که بابا علی برام خرید و کاشتیم ولی بعد از اینکه فکر میکردیم خشک شده دوباره از پایین سبز شد. ...
سفرنامه اصفهان
ببئی نپخته
کیارش به مادر جونش میگه: مادر جون من یه بچه ی بره میخوام که بیارم تو حیاط...نپخته باشه ها....( مادرجون میگه یعنی زنده باشه؟) ...آره که زنده باشه بیاریمش اینجا بزاریمش تو قفس که در نره!