کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

یک مرد کوچک

عزیز من هشت ماهه شده!

عزیز من امروز هشت ماهه شدی و من خیلی خوشحالم از اینکه فرشته ای مثل تو رو دارم.تو روز به روز شیرین تر میشی و من روز به روز بیشتر به تو وابسته میشم.            امروز قرار بود بریم برای قد و وزن که چون بابا مرخصی گرفته بود تا کارهای  بانکی رو انجام بده قرار شد یه روز دیگه شما رو ببریم چکاپ که من به خاطر این موضوع از شما معذرت میخوام! در عوض توی راه برات یه کلاه خوشکل خریدم  و یه جعبه شیرینی به مناسبت ٨ ماهه شدنت. امروز توی بانک حسابی همه رو سرگرم کرده بودی.بلند بلند آواز میخوندی و ماما و بابا  و دد میگفتی و میخندیدی.ماشالا به اون صدای بلندت مامان.همه برمیگشتن نگات...
28 مهر 1390

دست دست

کیارش عزیزم23 مهر سال نود برای اولین بار دست زد. پدرم یه دستگاه گرامافون قدیمی دارن که مال حدود 35 سال پیشه.کلی هم صفحه ی قدیمی ایرانی و خارجی دارن.وقتی من کوچولو بودم خیلی از آهنگاشو گوش میکردم.چند تاشو بیشتر دوست داشتم که مال گروه مدرن تاکینگ بود.چند هفته پیش پدرم برای کیارش هم همون آهنگ رو گذاشته بودن و کیارش خیلی دوست داشت .به حدی که وقتی آهنگ شروع میشد اونم باهاش میخوند و جیغ میزد و کلی دست و پا میزد.دیشب پدرم نبودن اما من و مادرم دستگاه رو روشن کردیم و آهنگ برادر لویی رو گذاشتیم.نمیدونین چقدر کیارش ذوق کرد !  نشوندمش روی زمین و خودم دست میزدم .اونم برای اولین بار دست زد!  باورم نمیشد اینقدر این آهنگو دوست داشته ...
24 مهر 1390

فضولیهای آقا کیارش

امروز آقا کیارش حسابی همه ی خونه رو زیر پا گذاشتن و همه چیزو با دستای خودشون بررسی کردن.از محتویات کشوها گرفته تا دمپایی حمام که عاشق گل روش شده بود .کشوی جورابای منو باز کرد و همه جورابامو ریخت بیرون.پسرم به ریشه ی قالی خیلی علاقه داره !.فرشها رو میزنه بالا و زیرشونو نگاه میکنه . ریشه هاشونو میکشه و میخوره !تا میام یه کم درس بخونم میاد سراغ کتابم و شروع میکنه به ورق زدن و خوردن! مجله های نظام پزشکی که شدن اسباب بازیش!همه رو پاره کرده. شبها هم که قربونش برم ...10 میخوابه 11 بیدار میشه شیر میخواد دوباره میخوابه تا 12 .بیدار میشه شیر میخوره .دوباره میخوابه تا 12 و ده دقیقه ...دوباره میخوابونمش...باز 10 دقیقه بعد بیدار میشه.خلاصه تا 2 همی...
23 مهر 1390

اوخ شدم!

فکر کنم کیارش بازم میخواد دندون در بیاره.اخه همه چیزو گاز میگیره.تند تند خودشو میرسونه به من و هر جایی از بدنم که دم دستش باشه رو گاز میگیره! منم دادم میره هوا..ولی مجبورم با لبخند داد بزنم آخه میترسه.هی دندون میگیره دست منو.منم همش میگم آخ آخ ....اوخ شدم اوخ شدم...اونم منو نگاه میکنه و میخنده و دوباره دندون میگیره.تازه فکر میکنه چقدرم من از اوخ شدن خوشم میاد! راستی از دیروز تا حالا بعضی وقتها چیزی رو که خودش داره میخوره مثلا پستونک  رو از دهنش در  میاره و میگیره طرف دهن من و زل میزنه به من! حتما میخواد منم بخورم دیگه! قربونت برم که به فکر مامانتی عزیزم!       ...
19 مهر 1390

هفت ماهگی

پسر عزیز من سه روزه که هفت ماهش تموم شده . ٢٨ شهریور بردمش پیش دکترش برای چکاپ. وزن:٧٧٥٠ قد:٦٩ دور سر:٤٤و نیم این ماه کم وزن اضافه کرده بودی منم حسابی نگران هستم.برات سرلاک خریدم اما هنوز بهت ندادم آخه شیر خشک داره و میترسم حساسیت داشته باشی.عوضش حسابی غذا میدیم بهت تا بخوری.نون سنگک . سوپ.حریره بادوم.زرده تخم مرغ.بابایی همیشه بهت انگور میده بخوری اما من مخالفت میکنم ولی کو گوش شنوا! شما هم که خیلی دوست داری. فکر کنم مجرای اشک چشم چپت هم گرفته  چون همش اشک میریزه از چشمت.الهی من فدای اون چشمای قشنگت برم  فرشته آسمونی. هر روز موقع شیر دادن ماساژ میدم چشمتو تا باز شه .خدا کنه باز شه و احتیاج به عمل...
16 مهر 1390