٢١/٧/٩١_٢٤/٧/٩١ ٩ صبح جمعه پرواز داشتیم .همراه مادر جون و بابا جون به فرودگاه رفتیم .کیارش با بابا جون مشغول گردش توی فرودگاه و دیدن غرفه ها بود.یه لحظه که ازش غافل شدیم سر خورد و سرش زمین خورد.چقدر حس بدی دارم وقتی زمین میخوری مامان.توی بازرسی قبل از سالن ترانسفر از خانمه ترسید و گریه کرد.همونجا بابا برای دو تا کشتی تفریحی بلیط گرفت با تخفیف! بالاخره سوار هواپیما شدیم(آخرین نفرها) و با وجودی که کلی با هم تمرین کرده بودیم کیارش خجالت کشید و به خانم مهماندار سلام(Hello) نگفت اما خانمه بهش به به داد و کیارش کلی خوشحال شد.طبق معمول کلی شیر خورد موقع ارتفاع گرفتن هواپیما تا گوشش کیپ نشه و بعدشم از سر و کله من و بابا بالا رفت.توی سالن وی آی پی...