کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

یک مرد کوچک

جمعه 15 دی ماه 91

این جمعه بابا علی نرفت سرکار و  کلی بهمون خوش گذشت. بابا علی صبح بعد ازینکه از کوه برگشت برامون املت درست کرد ...برای من البته تو که نمیخوری. تا تونسته بود فلفل توش کرده بود و منم مجبور بودم فلفلاشو جدا کنم بخورم.اما خیلی خیلی خوشمزه بود...مامان جون هم زنگ زدن گفتن میخوان برن تخت جمشید .منم گفتم اونجا باد زیاد میاد و گفتم ما نمیایم.شما هم که بیدار شدی زود رفتیم هایپر.از بس ذوق میکنی وقتی میخوای بری اونجا منم به وجد میام! خلاصه رفتیم یه کمی خرید کردیم ورفتیم اسباب بازی بخریم برات .هرچیزی که برمیداشتم میگفتی مامان ببینم...مامان نشونم بده...بعد میگفتم اینو میخوای؟ میگفتی آله میخوام! کلا چیزی نبود که نخوای! منم خوب گشتم ارزونترین اسباب با...
18 دی 1391

تولد مادر جون

6 دیماه سال هزار و سیصد و نود و یک پارسال این روزا مادرجون توی بیمارستان بودن و چقدر من استرس داشتم.مادرم تنها توی بیمارستان بود و من به خاطر تو نمیتونستم پیشش بمونم.یه بار صبح میرفتم بیمارستان و یه بار شب.هر بار هم تورو میبردم با خودم.چقدر خوب شد که اون چیزی که فکر میکردن نبود.اما اینکه یه چیز غیر منتظره بود همه رو نگران کرده بود.4 روز npo  بودن خیلی سخته.اما مادرم تحمل کرد.خداروشکر که امسال تونستیم توی خونه براش یه جشن کوچولو بگیریم و کنار هم باشیم.وقتی برای خریدن کیک رفتیم آلما همش منتظر بودی کیک رو بگیریم ببریم تو ماشین.مواظب بودی بابا علی حتما پشت سرمون بیاد.مبادا کیک تورو نیاره! بلند داد میزدی میگفتی : بابا علی بیا....بابا علی ز...
9 دی 1391

دومین یلدا

امسال شب یلدا خونه اقا جون بودیم.فقط عمه زهره بود .عموحمید و عمه شهره تهران بودن.کلی حرف زدی و شعرخوندی براشون.بااون کلاه هندونه ایت کلی ذوقتو کردن مامان جون.تا سبزی توی سفره دیدی گفتی عمو سبزی فروش!اقا جون هم فوری شعر عمو سبزی فروش برات خوندن و تو کاملا حفظ شدی و براشون خوندی!همه چیز خوب بود تا 9شب که شما رفتی تو اشپزخونه به مامان جون گفتی هندونه بیارن.مامان جون هم ذوقتو کردن و زود هندونه اوردن گذاشتن جلوی بابا علی تا قاچ کنه.البته ذوق کردنشون کنترل شده اس چون وقتی زهرا هست اگه ببینه کسی به تو توجه میکنه خودشو میکشه.اما تو اونقدر شیرین شدی که دیگه نمیتونن جلوی خودشون رو بگیرن!خلاصه بابا علی اولین قاچ هندونه رو به تو داد و همین باعث شد زهرا ...
9 دی 1391

دمم

کیارش داره از شونه بابوبا میره بالا که کولی بگیره. دستتتو بده من بابا آخ چی شد؟ آخ دمم. . .آخ دمم!
3 دی 1391

پمپرز

امان از این پوشک! همیشه برات پمپرز میخریم.البته کار آسونی نیستا... یا بابا علی میره انوری برات میخره یا بابوبا.چند روز بود تموم شده بود برای همین از مولفیکس های باقیمونده استفاده میکردم.تا دیروز که اونقدر پاهات قرمز شده بود که دردش اذیتت میکرد و جیغ میکشیدی.قرار بود بابا علی بره برات پمپرز بخره اما شب که گفت کارش طول کشیده بابوبا طاقت نیاورد ناراحتیتو ببینه و خودش رفت برات خرید.البته بابا علی هم وقتی اومد خونه یه بسته پمپرز دستش بود! چند روزیه وقتی میخوای جیش کنی میکی جیش و تند میدوی سمت حمام...اما همون وسط راه میشینی جیش میکنی.خوب انگار وقتشه از پوشک بگیریمت.اما من ترجیح میدم از شیر دادن راحت شم و بعد بریم سراغ پوشک... کم کم داری مرد ...
29 آذر 1391

گاف یا ولخرجی

ظهر که میومدم خونه رفتم برات اسباب بازی بخرم کلی گشتم چیز خوبی ندیدم.چشمم خورد به بن بن بن.برداشتم نگاش کنم روشو بخونم یه خانمه گفت من برای نوم خریدم خیلی عالیه و این حرفا...منم برداشتم.یه خونه سازی هم خریدم.رسیدم خونه حمام بودی.لباساتو که تنت میکردم گفتم برات بن بن بن خریدم تو هم خوشحال شده بودی فکر میکردی الانه که با یه دریل بزرگ یا یه اره برقی بزرگ روبرو بشی هی میگفتی مامان کو بن بن بن.رفتم برات آوردم اول که تو ذوقت خورد چون اون چیزی که انتظارشو داشتی نبود.بعدم که اومدم با هیجان برات باز کردم و برگ هاشو نشونت دادم یکی یکی ازت پرسیدم اسم هرکدوم چیه تو همه ی فکر کنم 50 تاشو درست گفتی و من شدیدا ضایع شدم .آخه مثلا قرار بود چیز جدید یاد ب...
26 آذر 1391

دندان 16

تاریخشو یادم نمیاد ولی یکی دو هفته پیش بود که آخرین دندون نیشت هم دراومد.فک پایین سمت راست.خوب آدرس میدم؟سرراسته؟ ...
26 آذر 1391

کار بد

عصر جمعه است .نشستم پشت میز آشپزخونه.تند و تند دستور غذاهای مناسب برای کیارش و خودمون رو علامت میزنم. +مامان ... _جونم + داری کار بد میکنی؟ _ ....نه مامان ...دارم کار خوب میکنم +مامان داری کار بد میکنی؟ _ نه مامان دارم درس مینویسم.دارم کار خوب میکنم. تا آخر شب همین سوالو بیست بار ازم پرسید.     ...
26 آذر 1391