کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

یک مرد کوچک

وقتی که یار میرسد...

صدای باز شدن در پارکینگ که میاد خوشحال میشم.نه به خاطر اینکه میفهمم بابا داره میاد ...به خاطر اینکه مطئنم پسرم از دیدن پدرم خوشحال میشه.این خوشحال شدنش یه جور خاصه.حتی با دیدن من هم اینقدر به وجد نمیاد.بابا که میاد تو آشپزخونه بهش میگه: چطوری ببولم؟ اینم یکی ازون اصطلاحات رایج بین خودشون دوتاس! رمزه دیگه! پسرک من از اون لحظه به بعد دیگه میشه یه آدم دیگه.صداش بندتر میشه.خنده هاش قه قهه میشن و از خوشحالی دور خودش میچرخه! روزهایی بودن که از پنجره ی یک آپارتمان در طبقه ی نهم یک مجتمع بزگ در کشوری با مردم عرب زبان که امروز به خاک و  خون کشیده شده به باغچه نم خورده ی پایین نگاه میکردم ...به خاک سرخش...و به این فکر میکردم که ...اگر خبر ب...
30 شهريور 1392

دایره...مثلث...مربع!

دیروز صبح خونه بودم با خودم فکر کردم خیلی وقته بی هدف فقط دارم با کیارش بازی میکنم .بدون اینکه چیز جدیدی یادش داده باشم! البته تحت تاثیر حرفهای یکی از دوستان در مورد آزمون برای ورود به پیش دبستانی بود.با خودم میگفتم باید تا میتونم از فرصت استفاده کنم و بهش یاد بدم .به خاطر همین وقتی یه کاغذ و مداد آورد و گفت بیا با هم نقاشی بکشیم تصمیم گرفتم بهش اشکال هندسی رو یاد بدم.گفتم میخوای برات یه دایره بکشم؟گفت آره.یه مثلث کشیدم و گفتم ببین چه دایره ی خوشکلی کشیدم! به خیال خودم میخواستم از شیوه های نوین آموزشی استفاده کنم و بهش مثلث یاد بدم همینکه مثلثه رو کشیدم گفت: ای بابا ...این که دایره نیست ! مثلثه...حالا یه مربع هم برام بکش! و بدین ترتیب خی...
22 تير 1392

روز مادر سال 92 ...اولین سالی که روز مادر هدیه گرفتم

11/2/92 از مدتها قبل برای هدیه خریدن واسه ی مادرم و مامان بزرگت برنامه داشتم.سرویس چای خوری مورد نظرم رو پیدا نکردم و هدیه تبدیل شد به یه سرویس دو تکه قاب و قدح چینی زرین.یکی برای مادرم و یکی برای مامان جون. موقع کادو کردنشون روی میز ناهار خوری کنارم نشسته بودی .برات توضیح میدادم که این کادو ها رو به خاطر روز مادر میخواهیم بدیم به مادر جون و مامان جون.تو هم برام چسب میزدی (چسب حروم میکردی در واقع و من تو دلم ذوقتو میکردم) یه دفعه بدون اینکه من چیزی بهت بگم ازم خواستی یکی از اون گلهای رز مصنوعی که باهاشون بازی میکنی رو برات بیارم تا با یه تکه کاغذ کادو بگیری .سعی میکردی کاغذ و بپیچی دور گل و چسب بزنی.کاغذ کادو سر بود و نمیتونستی چسب رو درست...
15 ارديبهشت 1392

آقای آتش نشان + زرشک پلو با مارمولک!

1/2/92 من بالا بودم و کیارش هم پایین  مشغول بازی با مادر جون بود.یه دفعه دیدم تون صداشون عوض شده و مادرم انگار ترسیده از چیزی.فوری رفتم پایین .توی راه پله ها صدای مادرم میومد که میگفت درو باز کن کیارش...منم فکر کردم رفتی تو دستشویی درو از پشت قفل کرده . ولی دیدم رفتی توی آشپزخونه و وقتی مادرم رفته بیرون درو از پشت با کلید قفل کرده.مادرم خیلی ناراحت بود میخواست زنگ بزنه به بابا ولی من گفتم فایده نداره و دیر میشه باید زنگ بزنیم آتشنشانی .خلاصه هرچی بهت میگفت درو باز کن هی الکی کلید رو میچرخوندی و میگفتی من که باز کردم! منم میدونستم گذاشتیمون سر کار ...بهت گفتم کیارش عزیزم درو باز کن مامان یه ماشین بزرگ برات خریدم بیا نگاش کن ببین خو...
2 ارديبهشت 1392

اولین آب هویج بستنی 27/1/92

شب مثل همیشه هوس شربت پرتقال کردی و طبق معمول باید من توی لیوان شربت رو میریختم تا تو از یخچال آب بریزی روش.صندلی برات گذاشتم و آب ریختی و یه کم خوردی و رفتی سراغ فضولی تو یخچال.بابا علی آب هویج گرفته بود و گذاشته بود توی یخچال...ازم پرسیدی این چیه گفتم آب هویج...میخوای؟ گفتی نه...یه کم که گذشت گفتی مامان ازین میخوام.منم توی یه استکان برات ریختم و خوردی.بعدم هوس بستنی کردی ...منم به فکرم رسید بستنی رو بریزم تو آب هویج ببینم میخوری یا نه.خوردی ولی فقط نصف استکان! همینم خوبه ..من که اصلا آب هویج بستنی دوست ندارم... دیگه برات بگم که بعد از یک ماه دیشب اومدی گفتی مامان لیدا شیمس خوب شده ؟؟ باورم نمیشد داری سراغشو میگیری.بهت گفتم آره خوب شده......
29 فروردين 1392

باغ من

25/1/92 تازگی ها دیگه شب پیش ما نمیخوابی.میری پایین پیش بابا جون.روز هم که اونجایی.وقتی میام پیشت اونقدر دلم برات تنگ شده که همش میخوام بغلت کنم و ببوسمت اما خیلی خوشت نمیاد.عوضش وقتی خودت داوطلبانه میای تو چشمام زل میزنی و میخندی و لپمو میکنی و بوسم میکنی از فرصت استفاده میکنم و محکم بغلت میکنم.دیشب چوب لباسی اتاق بابا جون رو کشیدی و افتاد روی سر بابا جون و کلی درد گرفت.صبح هم تا 10 و نیم خواب بودی.بیدارت کردم و همه با هم رفتیم باغ .این دفعه رفتیم باغ خودمون.بعد از یکسال بالاخره با تموم شدن قسطهای خونه تونستیم بهش سر بزنیم .از همون اول باغ رو تقسیم کردی و اولی رو برداشتی برای خودت.شیر آبش رو پیدا کردی و بازش کردی .میرفتی داخل ببینی آب میا...
25 فروردين 1392