کیارشکیارش، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

یک مرد کوچک

شیرین زبون ما

دیشب با کیارش رفتیم پارک آزادی.توی راه ماه رو تو آسمون پیدا میکرد و میگفت : مامان ... ماه .هر بار که ماشین تغییر مسیر میداد دوباره تو آسمون رو نگاه میکرد و دنبال ماه میگشت.یه بار که ماه دیده نمیشد نزدیک بود گریه کنه براش! کوه دراک رو نشونش دادم ...تا آخر هی میگفت مامان ... کو . به پارک که رسیدیم خیلی شلوغ بود.اول توی بغل باباش به نی نی هایی که سوار قایق توی آب بودن نگاه میکرد و توضیح هم میداد: بابا...نی نیا...آپ . بعدش بردیمش ماشین سواری .ازین ماشینایی که پول میندازن توش و تکون میخوره.همه ی نی نی ها ی هم سنش قشنگ روی ماشینا نشسته بودن و آم آم میکردن اما ایشون بیشتر از دو دقیقه روش طاقت نیاورد.آخه ایشون پشت ماشین واقعی نشسته و...
11 شهريور 1391

این روزا

   اومدم از چند هفته پیش بنویسم. اونقدر اذیت کرده بودی که بردمت توی حمام تا یه کم آب بازی کنی و انرژیت تخلیه بشه.بر خلاف همیشه که میبردمت روی صندلی کنار لباسشویی این بار گذاشتمت روی زمین تا با شیر آب کنار توالت فرنگی پاهاتو بشورم و کمی خنک بشی.اما فرصت ندادی و شیر آب رو ازم گرفتی  و خودت بازش کردی و نشستی رو دو پا و اول جیش کردی و بعد هم پی پی ! انگار میدونستی هر جایی مخصوص یه کاریه! من میترسیدم سر بخوری هرچند زیر انداز مخصوصتو زیر پات انداخته بودم اما خیلی ورجه وورجه میکردی.ااین شد که بابا هم اومد تا توروکنترل کنه.اونقدر مادوتا رو متعجب کردی که دیگه نمیدونستیم چی بهت بگیم! آخه خودت بعد از اینکه کارت تموم شد آب ریختی روی پات...
19 مرداد 1391

تعداد کلمات

دیشب من و بابا داشتیم تعداد کلماتی ر وکه شما میتونی بگی با هم میشمردیم.در سن 18 ماهگی باید حداقل 20 تا کلمه رو بلد باشی که سما خدارو شکر خیلی خیلی بیشتر کلمه بلدی. کلماتی که بلدی:   مامان(مامان/مامی) بابا(بابا/بابی /بابو/بوبا) ددر تتی هاپو باغ سوسک ماه تو شارژ برق(بق) جارو(جا جا) آب(آپ) نی نی این اونجا بیام! بریم(بییم) بده پوف مو عمه(عمی) عمو(عمه) زر زر نه نای نای پتو(پته) تاتن(مادرجون) آپوتی(اسم مستعار باباجون) ممی شیر بادوم! ازگیل(ازیل) علی نی نیا ! دندون تاب تاب در تق تق پق آم آم آلبالو(آله له) ابر(اب) آتیش(هات!) کلاه(ها) جی جی میو میو ...
7 مرداد 1391

مهربان من

اینروزا فرشته ی من خیلی مهربون شده.وقتی شیر میخوره با دستای کوچولوش صورت منو ناز میکنه و با چشمای مهربونش بهم میخنده. بهش میگم کیارش عمه رو دوست داری؟ میخنده و میگه : نه....مامان رو دوست داری؟ میاد جلو و نازم میکنه.فرشته معنی دوست داشتن رو میفهمه. وقتی یه شب بابا رو نمیبینه دلش براش تنگ میشه.دیروز از تلویزیونیه فیلم هندی پخش میشد که توش یه هنرپیشه ی مرد عینک دودی زده بود و یه کلاه نقابدار پوشیده بود...یه دفعه کیارش بهش اشاره کرد و گفت: بابا.....خوب که نگاه کردم دیدم واقعا مثل باباش کلاه داره و عینک زده! دیشب بابا دیر خونه اومد و کیارش خواب بود.وقتی میخواست بخوابه دلش هوای باباش رو کرده بود و میگفت بابا ...بابا .صبح که من و بابا توی آ...
25 تير 1391

بی بی حسنیه /جمعه 23 تیر 91

امروز صبح همراه بابا و کیارش رفتیم سپیدان .چون دیر راه افتاده بودیم و جا گیرمون نمیومد رفتیم امامزاده بی بی حسنیه که نرسیده به سیپیدان هست .البته بار دوم بود که اونجا میرفتیم.اولین بار سال 89 بود که من باردار بودم و اتفاقی اونجا رو پیدا کردیم.امسال هم جای با صفایی بود اما ساختمون امامزاده رو خراب کرده بودن و آرامگاه اون وسط مونده بود! یه پارچه سبز هم روش کشیده بودن.فکر میکنم به خاطر تعمیرات و نوسازی بود.کیارش توی چشمه آب حسابی آب بازی کرد و آتیش باروند.عکسش هم بعدا اضافه میشه.بعد از یه ساعت هم رفتیم باغ باباجون که بازم گرم بود و آقا کیارش دایم زیر شیلنگ آب بودن! کلمات جدید کیارش: حمام = حمام   :   قبلا به حمام میگفت...
24 تير 1391

آآآم باغ !

دیروز بابا خونه بود و عصر میخواستیم بریم هایپر خرید کنیم.هیچی تو خونه نداشتیم.وروجک که از خواب بیدار شد اونقدر به مادر جون گفت:( آآآآآم آآآآآم  بابا باغ..........آآآآآم آآآآآم بابا باغ...) که مجبور شدیم واقعا با ماشین ببریمش باغ!آخر کارم ما موندیم و کلی خرید نکرده! میونه اش با عمو شاهرخ خیلی خوب شده...مخصوصا که همیشه مواظبشه و توی باغ هرجا بره میره دنبالش که زمین نخوره.کیارشم حسابی سواستفاده میکنه و به عمو ( عمی ) دستور میده تا هی کلمن آب روباز کنه و آب بریزه تو لیوان و کیارش ببره پای گلا خالیش کنه....نه ده بار بلکه هزار بار... آخر شب که شام خودیم تازه یادش اومد به خاطر بابا جون رفته بوه باغ و اونقدر نق زد (نق که چه عرض کنم داد ز...
20 تير 1391

کیارش با نمک

دیروز عصر من و مادر جون توی پذیرایی نشسته بودیم و کتاب میخوندیم و کیارش هم برای خودش بازی میکرد.گاهی هم میومد روی کتاب من مینشست و خودکارمو میگرفت و نی نی میکشید.قبلا خط خطی میکرد اما الان خطهای منحنی میکشه و گاهی هم شبیه دایره. هر از گاهی هم هوس میکرد خودکار و ماژیکای منو برداره وببره از در ورودی بیرون و توی پاگرد جلوی پله ها بشینه و تنهایی نقاشی بکشه.اما چون خطرناک بود یا من یا مادر جون میرفتیم پیشش و مراقبش بودیم.یه بار که میخواست بره اونجا مادر جون بهش گفت اونجا نه...اونم که باید از کنار مادر جون رد میشد تا برسه به در کمرشو خم کرده بود و مثل دزدا دولا دولا اه میرفت و از کنار مادر جون رد میشد! اینقدر حرکتش خنده دار بود که دوتایی زدیم زیر ...
19 تير 1391

روز مادر مبارک

داد معشوقه‌ به‌ عاشق پیغام                    که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ هر کُجا بیندم‌ از دور کُند                        چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ ‌ با نگاهِ غضب‌ آلود زند                           بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خد...
18 تير 1391